جستجو در مسیر ایرانی
آیینه و شیشه
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست ... عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
                                        داستان آیینه و شیشه

گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.

بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت: ولی دیگر دیگران را نمی بینی !

آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند و آن چیزی نیست جز "شیشه" اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند. اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند !

تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری، تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری ...



 
1393/6/2

ارسال نظر:
ارسال
نظرات کاربران:
saeed:
بعضی وقتا آدم فقط باید خودشو ببینه.به اینم فکر کنین.
جمعه 8 آبان 1394
+
1
-
0
ارسال
خانه چاپ ارسال به دوستان نسخه متنی کوچک کردن متن بزرگ کردن متن دانلود خروجی پی دی اف خروجی میکروسافت ورد
تعداد بازدید : 1788
5.3/10 (تعداد آرا 28 نفر )
Share